روزی روزگاری 4 نفر به اسم امیرحسین،امین،امیرضا و یلدا داشتند توی خیابان راه میرفتند(و هم زمان بستنی می خوردند ) که به یک کودن بر خوردند.آن دیوانه روبه روی روی آنها ایستاد و نا خواسته در داد.همه خندیدند.دیوانه گفت:به چه میخندید؟(به دلیل دیوانه بودن این طوری حرف می زد)یلدا به او گفت :چون در دادی!

_من وکیل شیطانم و شما رو از دیده ها پنهان می کنم و توی جهنم می ندازم.

امین گفت:جون خودت!

_حالا نشونت می دما!

ادامه ی داستان فردا ببینید.

اولین داستان

دیوانه ,روی ,خوردند ,یلدا ,توی ,داستان ,وکیل شیطانم ,من وکیل ,دادی من ,در دادی ,شیطانم و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ترجمه دروس سطح عالی ronaskeytarh کنکور تضمینی صدای تازه هر چی که بخوای سرزمین آلاله های تلخ imentraffickala1 داستان کوتاه عاشقانه | سایت عاشقانه ها دانلود مقالات نمونه سوالات گزارش کار پاورپوینت روز مدرسه علمیه فاطمة الزهرا (س)اشخانه